نی نی نازم

اولین دیدار آقا دانیال و دوستای گلش

پسمل نانازیه مامان ... دو روز پیش ، سه شنبه من و شما رفته بودم اولین دورهمی دوستای نازنازیت ... شما دقیقاً سه ماه و 16 روزت بود ... آخ که زمان چقدر زود میگذره ... انگار دیروز بود همه نی نیا تو دل ماماناشون بودن و مامانا برای دیدن نی نی های ناز نازی لحظه شماری میکردن ... دوست جونیات یکی از یکی نازتر ... هزار ماشالا همه تون تقریباً تو یه ماه به دنیا اومده بودین ... لذت بخش ترین لحظه هارو تجربه کردم ... رادین رو دیدم که سه ماهه فکر و ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود و خداروشکر دیروز خاله هیوا زنگ زد و خبر سلامتی رادین گلم رو داد ... نیلا رو دیدم که که تو نه ماه بارداری خاله امی مارو کچل کرد اینقدر وسواس به خرج داد ... آدرین رو دیدم که از...
18 ارديبهشت 1393

اولین چرخیدن پسرک به سینه

دانیال عشقم شنبه سیزدهم اردیبهشت برای اولین بار و تا امروز آخرین بار   با تلاش بی وقفه به سینه چرخید ... به گزارش خبرگزاری مامانی ، هنگامی که مامان دانیال ایشون رو روی تشک تعویض گذاشته بود که دایپرش رو عوض کنه مامان جون دانیال گفت که دانیال داره تلاش میکنه برگرده و یه بالش گذاشت زیر سر آقا دانیال و دیدم بعلـــــــــــــــه ... پسرم همه تلاشش رو کرد و به بار نشوند ... بعد هم یه کم سعی کرد سینه خیز بره که چون ناموفق بود اعصابش خرد شد و شروع کرد به غر زدن ... و تو همون روز دوباره درحالیکه بغل مامان جونش بود باباییشو دید و دستاشو باز کرد و بابایی که دستش بند بود نتونست بیاد دانیال رو بغل کنه آقا دانیال زد زیر گریه ... و دیروز ...
15 ارديبهشت 1393

صبح من وقتی شروع می شود که آفتاب در نگاه تو طلوع میکند ...

یه دونه پسمله نازنازیم اینقدر عاشقونه دوست دارم که با اومدن اسمت تنم می لرزه ... احساس میکنم وجودت بزرگترین نشونه حضور خداس برای من ... هیچوقت فکر نمیکردم که اینجور مسحور نگاه تو باشم ... هیچوقت به ذهنم خطور نمیکرد که این طور دیوانه نگاهی باشم ولی نگاه تو ... خدا می داند که با من چه ها که نمی کند ... دلتنگم ... دلتنگ روزهایی که یک ثانیه از طول زل زدنهایت کاسته شود ... شک ندارم همان یک ثانیه سالها از عمر من می کاهد ... و به این دلخوشم که همیشه مهربان بمانی برایم ... همیشه همینطور عاشق من باشی و من معشوقت ... برای همه عمر می پرستمت ...
15 ارديبهشت 1393

زیر سایه خدا در همین نزدیکی

دانیال گلم این روزها کمتر میام وبلاگت و مینویسم ... ولی تنها دلیلش خودت هستی گل من ... اول اینکه وابستگیت از هر زمان دیگه ای بیشتر شده و دائم بغل من هستی ... هرچند خوشحالم از این همه نزدیک بودن ... دوم اینکه دلم نمیخواد نشستنم پای لپ تاپ این حس رو بهت القا کنه که بهت بی توجهم ... پس قید همه چیز رو زدم فقط برای تو گلم ... این روزها به چشم من مادر و بابایی از همیشه زیباتری ... درست مثل یک در درخشان ...    من و بابایی شما رو در حد پرستش دوست داریم و تنها خواسته مون از خدا اینه که شما رو به ما ببخشه ... هر روز بزرگتر و آقاتر و زیباتر میشی ، الهی که لحظه لحظه عمرت رنگی تر از قبل باشه دوست داریم برای همه عمرمون...
10 ارديبهشت 1393

پایان سه ماهگی و آغاز روزهای خوووووووووب

دیروز آخرین روز از ماه سوم زندگیت بود که با بابایی بردیمت آتلیه ، مامانی تصمیم داره از این به بعد هر ماه شما رو ببره عکاسی و چندتا عکس خوشگل ازت بگیرم ... هرچند یه دو هفته ای هست که به آغون آغون افتادی و کمی آرومتر شدی ولی از امروز که اولین روز از ماه چهارم بود میشد فهمید که روزهای قشنگتری در انتظار ماست ... از دیروز به عروسکات واکنش نشون میدادی و یه کوچولو دستشون رو میگرفتی ... مامانی که داشت میرفت گفتیم بمون گفت نه کار دارم میخوام برم خرید میخوام یه چیزایی بخرم ... بابایی پرسید چه چیزایی و مامانی گفت یه چیزایی دیگه ... از آتلیه رفتیم خونه مامان جون که دیدیم هورررررررررررررررررا مامانی یه عروسک نانازی برای آقا دانیال خریده ... که ...
1 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی نازم می باشد